یه روز برفیه دیگه
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم همه جا رو برف پوشونده بود.یه ٢٠ سانتی میشد .عرفان خیلی خوشحال بود از دیشب میگفت مامانی اخه کی برف میاد ببین جیگرم چه قدر دلش پاک بود که خدا به حرفش گوش کرد.حالا صبح میگه من نمیرم مدرسه مدرسه تعطیله.ای ناقلا پس واسه همین برف رو دوست داری.بالاخره با هزار ترفند همراه با شال وکلاه فرستادیمش مدرسه .حالا تو مدرسه چه اتفاقاتی افتاده باید منتظره برگشتش باشیم تا برامون تعریف کنه ...