عرفانعرفان، تا این لحظه: 20 سال و 14 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

عید فطر مبارک

1390/6/18 14:49
نویسنده : مامان عرفان
224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

این خاطره ای که میخوام بنویسم مربوط به ٣روز تعطیلات ایام عید فطره

چند روزپیش با بابایی ومامانی وخونواده مادرجونی رفتیم کوه(روستای ییلاقی گرگان)روز عید فطر بود هممون با هم رفتیم از میون جاده خیلی قشنگ ورویایی ای رد میشدیم .بین راه برا صبحانه توقف کردیم بعد صبحانه دوباره راه افتادیم البته عرفان جون رو فرستادیم تو ماشین اقاجونش  وقتی رسیدیم مقصد زن دایی جون گفت عرفان امروز حرف نزد ناراحت مامان بابایی بودniniweblog.com(جونمی فدات شم اینقدر زود دلت برامون تنگ میشه)وقتی رسیدیم خونه هنوزخستگی راهو بیرون نکردیم دایی مهدی رفت یه بره خرید(بع بعی بیچاره)خبر نداره که امروز میره تو شکم عرفان وبقیه.niniweblog.com

غروب بع بعی رو کشتیم وشب کباب پزون بود جاتون خالی شب خیلی خنکی بود حسابی کباب چسبید

niniweblog.com

اینقدر سرد بود که تو شهریور ماه بخاری روشن کردیم.عسل مامان بعد شام طبع شعرش گل کرده بود وشعر رویایی میگفت که بقیه حیرت کرده بودن(ببینم شما بچه بودین شعر میتونستین بگین .فکر نکنم!)شب رو همه تو ارامش خوابیدیم niniweblog.comدایی هادی نامرد (به قول عرفان )با دوستاش رفت مجن(یکی از روستاهای شاهرود)وپسر منو دپرس کرد.فردا صبح همگی رفتیم بیرون

niniweblog.comniniweblog.com

یه جای قشنگ ورویایی پر از کوه و صخره باغ و چمن وچشمه ورودخانه .مردم اونجا بهش میگفتن برزنده!تازه درختچه های زرشک با زرشکهای خوشمزه وترش هم اونجا پر بودچند تایی عکس گرفتیم بعد ازیکی دو ساعت حرکت کردیم بریم سر زمین بابابزرگ مامانیniniweblog.com

از یه صخره طولانی بالا رفتیم راه خیلی خسته کننده ای بود .جغله من از همه جلوتر بود .یاد بچه گیهای خودم افتادم که از کوه وکمر بالا میرفتم از نفس افتادیم تارسیدیم بالا .خاله جونی رو که دایی مهدی میکشید تا بیادبالا.وقتی رسیدیم کمی استراحت کردیم .اونجا رو مردم برا پیدا کردن گنج حسابی کنده بودن(عجب مردم بیکاری)راه برگشت خیلی هموار بود(اخه دایی جون اونجا هم راه بود ما رو اوردی خوب از همین راه میاوردی  خسته نشیم دیگه)بعد از ناهار رفتیم سر باغ دایی جون کلی سیب خوشمزه چیدیم جاتون خالی عرفان هم رفت تو استخر خالی بازی کردن. اون شب هم شاهکوه بودیم فردا صبح قصد حرکت طرف گرگان رو کردیمniniweblog.com

اخه مامانی بعد از ظهر باید بره کشیک زودتر باید خونه میرسیدیم

تفریح خیلی خوبی بود جا همتون خالی

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نی نی گولو
15 شهریور 90 17:41
سلام خاله جونی وای خوش به حالت خیلی بهت خوش گذشته آفرین که از همین حالا هوای مامانی وبابایی رو داری مواظب خودت باش
هادی دایی
8 مهر 90 13:48
من نامردنیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم دایی جونی مگه دست من بهت نرسه.اگه باهات بوف بوف بازی کردم
khale joon mo
6 آبان 90 23:14
hamishe shad bashin