منزل عمو جون
دیشب تو راه برگشت به خونه تصمیم گرفتیم یه سر خونه عمو کوچیکه عرفان بریم(بابای ایلیا)خلاصه رفتیم مثلا یه چای بخوریم اما شام هم موندیم .عرفان وایلیا کلی بازی کردن البته کلی دعوا هم کردن. بعد شام اماده شدیم برگردیم که جیگر مامان گفت من میخوام بمونم کلی اصرار کرد تا اجازه موندن صادر شد موقع خداحافظی اشک تو چشمای پسرم جمع شد اما اینقدر مغرور بود که اجازه پایین اومدن بهشون نداد.یه عکس از من و بابایی و عرفان وایلیا گرفته شد تا مثلا اگه دل کوچولوی پسرم برامون تنگ شد عکسمونوببینه.تازشم اینقدر مامانی رو بوس کرد تا بالاخره منوبابایی رفتیم.اون شب خیلی دلمون برا عرفان تنگ شده بود.دوست داریم عزیزدل مامان وبابا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی